فصل ششم: خاطرات حجت ‌الاسلام والمسلمین هادی مقدس
اخراج ایرانیان از عراق و موضع گیری امام
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

اخراج ایرانیان از عراق و موضع گیری امام

‏در جریان تسفیر و اخراج ایرانیان از عراق، حکومت بعث از مراجع خواست تا لیست ‏‎ ‎‏اسامی اطرافیان خود را اعلام کنند تا آن‌ها را همچون دیگر ایرانیان از عراق اخراج ‏‎ ‎‏نمایند. مراجع نیز به این خواست بعثی‌ها گردن نهاده بودند. اما حضرت امام به ‏‎ ‎‏اغراض شوم رژیم بعثی واقف شده و لذا ارایه اسامی اطرافیان و شاگردان خود ‏‎ ‎‏خودداری می‌کردند. تا این‌که عده‌ای از مأموران بلند پایه امنیتی بعث به همراه استاندار ‏‎ ‎‏نجف، جهت جلب رضایت امام به خانه ایشان آمدند. آن‌ها خیال کردند که درِ خانه ‏‎ ‎‏ایشان نیز چون درِ خانه دیگر مراجع به روی‌شان باز خواهد بود و با خضوع و خشوع ‏‎ ‎‏پذیرفته خواهند شد، لذا ساعت 6 صبح به درِ خانه امام رفته و با درِ بسته روبه رو ‏‎ ‎‏می‌شوند! خادم منزل به آن حضرت می‌گوید: این‌ها آدم‌های مهمی هستند و درست ‏‎ ‎‏نیست که در پشت در بمانند! امام می‌فرمایند: زمان ملاقات عمومی، ساعت 9 صبح ‏‎ ‎‏است و این‌ها نیز می‌توانند در آن ساعت بیایند. به ناچار مأموران بعثی به سراغ آقای ‏‎ ‎‏نخجوانی ـ که آن روزها از مسؤولان دفتری امام بود ـ می‌فرستند، که بیاید و واسطه ‏‎ ‎‏بشود تا آن‌ها بتوانند قبل از ساعت 9 با آن حضرت ملاقات کنند. اما تمامی تلاش‌ها ‏‎ ‎‏بی‌ثمر می‌ماند و آن‌ها نیز چون دیگران در ساعت 9 (در وقت ملاقات عمومی) ‏‎ ‎‏به حضور پذیرفته می‌شوند. بعثی‌ها در اتاق کار امام وارد می‌شوند و با کمال تعجب در ‏‎ ‎‏آنجا جز حصیرهای لیف خرما و چند پوستین و تعدادی کتاب، چیز دیگری نمی‌بینند. ‏‎ ‎‏آن‌ها در مقابل ابهت و عظمت امام به زانو درآمده و روبه‌روی ایشان دو زانو می‌نشینند ‏‎ ‎‏و نمی‌توانند سخن خود را شروع بنمایند! امام شروع به سخن نموده و می‌فرمایند: شما ‏‎ ‎‏چه می‌خواهید؟ آن‌ها می‌گویند: ما از طرف مقامات بالای دولت عراق آمده‌ایم، که ‏‎ ‎‏حضرتعالی نیز اسامی اطرافیان و خواص خود را اعلام بفرمایید تا از تسفیر آن‌ها ‏‎ ‎‏خودداری شود.‏

‏امام با آن که به زبان عربی وارد بودند ولی برای رسمیت از آقای نخجوانی به عنوان ‏‎ ‎‏مترجم استفاده می‏‏‌‏‏کردند و با هیبت تمام از آقای نخجوانی می‏‏‌‏‏پرسند: این‏‏‌‏‏ها چه ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏گویند؟! ایشان با ترس می‏‏‌‏‏گوید: آقا این‏‏‌‌‏‏ها نماینده‏‏‌‏‏های بلندپایه رژیم هستند، شما ‏


‏کوتاه‏‏‌‏‏تر بیایید و با این‏‏‌‏‏ها نرم صحبت ‏‏کنید. آن بزرگوار با‏‏ ‏‏عصبانیت تشر زده و‏‏ ‏‏می‏‏‌‏‏فرمایند: ‏‎ ‎‏برو گذرنامه من را بیاور.‏

‏گذرنامه آقا را می‏‏‌‏‏آورند و ایشان آن را گرفته و به جلو مأموران بعثی پرت کرده و ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏فرمایند: تمامی طلاب و ایرانیان چون خانواده من هستند. من یک طلبه عادی ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏باشم، یا همه ما را اخراج کنید و یا هیچ کس را.‏

‏فرستادگان بعثی بدون نتیجه از مذاکرات‏‏‌‏‏شان، جلسه را ترک می‏‏‌‏‏کنند. حکومت عراق ‏‎ ‎‏پس از این واقعه، به ناچار اخراج ایرانیان را متوقف می‏‏‌‏‏کند.‏

‏امام پس از این برنامه، آقای نخجوانی را از دفتر خود اخراج نموده و ایشان هم ‏‎ ‎‏به خانه دیگر مراجع رفت و مشغول یک‏‏‌‏‏سری خراب‏‏‌‏‏کاری‏‏‌‏‏ها شد.‏

‏ ‏

‎ ‎